مهمون ناخونده, بی خوابی, گذشته...

مهمون ناخونده امشب اینقدر سرحال بود که درسته بی حوصله م نکرد ولی خب تا پاسی از شب بیدار بود و اینقدر فک زد که من رو بی خواب کرد! الان حدود سه نصفه شبه و خودش شام اش رو خورده و خوابیده و من بیدار...

یهو دلم تنگ شد برای قدیما. اون زمان که اعتبار و احترام ام خیلی خیلی بیشتر از الان بود. اون زمان که با آدم معروفا حشر و نشر داشتم توی فضای مجازی. اون زمان که کلی رفیق و آشنا داشتم توی دنیای واقعی. اون زمان که زارتی دلم نمی شکست. اون زمان که...مغرور بودم.

...

میگرن خر است...

توی این اوضاع در هم برهم میگرن ام بعد چند وقت عود کرده و برگشته. هرچند ارتباط مستقیمی داره حضورش با استرس و غم ناک بودن برام...

از اون طرف یه مهمون ناخونده هم قراره بیاد که اصلا حوصله ش رو ندارم. که بالاجبار با این حجم سردرد و حالت تهوع نشستم و دارم بساط زرشک پلو با مرغ رو, رو به راه می کنم... 

۹

پایان تعطیلات

خب تعطیلات منم تموم شد و برگشتم به شهر محل کار و زندگیم. هرچند زیاد جالب نبود این چند روز. جز دیدن خانواده و شهرم بعد چند ماه و رفتن به حرم بقیه ش به دید و بازدیدهای نوروزی گذشت که همون موقع که مشهد بودم هم زیاد خوشم نمی اومد ازش. خب حتما بعضیاتون می فهمید منظورم رو که مثل من درگیر قضاوت ها و سوالای احمقانه ی فامیل می شید توی این ایام. سوال تکراریشون از زن نگرفتنم بود و کنایه های جدیدشون به زندگی در تنهایی و داشتن خونه مجردی و ...

به هر حال هرچی بود تموم شد و تایم دهن سرویس شدنم شروع شد که به غیر از روزای کاری, تعطیلات آخر عید رو هم باید شیفت وایسم. حتی روز جمعه, ولادت امام علی (ع) و سیزده به در! ناسلامتی عیده و همه توی تعطیلات ولی من بیشتر از هر زمانی باید برم سر کار!!!

شرمنده این چند وقت با اینکه خوندمتون کامنت نگذاشتم. اوضاعم عادی بشه با فعال شدنم جبران می کنم.

۶

شامگاه ٢٧ اسفند...

اسکار زیبا ترین شب سال ٩۶ برای من هم می رسه به شامگاه ٢٧ اسفند. که بعد از نزدیک به ده ماه برگشتم مشهد و رفتم حرم, اونم زیر یک بارون نرم و عاشقونه. توی قطار یک ژتون غذای حرم هم بهم دادن و شام مهمون امام رضا بودم (تصویر پایین). که قربونش برم مثل سال ٩۴ و ٩۵ باز هم یک وعده مهمونم کرد...

وقتی رفتم داخل حرم بغضم ترکید. که بارها گفتم چه زمانی که به شدت مذهبی بودم و چه زمانی که به شدت با دین زاویه داشتم و چه حالا که خیلی وقته توی یک تعادل منطقی بین دین و عقل هستم همیشه حرم برام یه جور بوده. یک مکان آرامش بخش و پناهگاهی واسه روزای دلتنگی...

امیدوارم امسال که می آد برعکس پارسال بیشتر قسمتم بشه رفتن به حرم مثل سال های ٩٢ تا ٩۵...

۱۷

اندر احوالات کانال "بلاگرام" آقا خرسه!

پست موقت

آقا خرسه‌ی عرزشی و دلواپس بیان یه کانال زده به اسم "بلاگرام" که مطالب بچه‌های بلاگر رو پست می‌کنه داخلش و ادعا داره که ازشون اجازه می‌گیره. خب خیلیاتون در جریانید که من ازش خوشم نمی‌آد و قبلا باهاش کنتاکت داشتم. و علت این انزجارم به این برمی‌گرده که کاملا هدف‌مندانه لابه لای مطالب عامه پسندانه‌ش می‌آد و عقاید سیاسیش رو فرو می‌کنه توی مغز ملت و برخورد بی‌ادبانه‌ش با منتقدینش هم که جای صحبت نداره. خیلیا مثل من توی این بیان ازش دل خوشی ندارند که نشونه‌ش کم فالوور بودن کانال اصلیشه. اما خب این کانال جدیدی که در راستای همون هدفی که گفتم زده، درست مثل چالش‌ها و مسابقه‌های سریالیش برای جذب مخاطب و فرو کردن عقایدش توی مغز خواننده‌هاش درست کرده. اما خب چون شخصیتش برای خیلیا رو شده چند تا از دوستاش (مشخصا بلاگری به اسم لیمو) رو مامور کرده برای گرفتن مثلا اجازه واسه نشر نوشته‌ها؛ چون می‌دونه اگه اسم خودش بیاد خیلیا گارد می‌گیرن مثل این دو، سه تا دوست من. و نکته‌ی خیلی جالب هم اینه که تمام پست‌ها و اشاره‌هاش راجع به این کانال رو هم از وبلاگش برداشته!!!

به هر حال دیر یا زود توی این کانالش هم مطالب سیاسیش رو می گنجونه و ...

در آخر هم اینکه برخلاف قدیم اون حساسیت رو ندارم که یادمه گفته بودم هرکی با این دوسته به وبلاگ من نیاد!!! و خب به من ربطی نداره که دوستید باهاش و یا حتی مطلب می فرستید برا کانالش. فقط خواستم بگم اگه مشکل دارید باهاش بدونید که "بلاگرام" برای ایشونه تا آلت دستش نشید و خب رفقاش هم خیلی دوست دارم به این فکر کنند که چرا مطالب مرتبط با این کانالش رو از وبلاگش برداشته یا از طریق دوستاش می ره برای جمع کردن پست ها و اجازه گرفتن برای نشرشون و ...

۶

تنهایی ماه

شعر از فروغ فرخزاد

موسیقی : "در لباس پدر" از فیلم "در دنیای تو ساعت چند است؟" (کریستف رضاعی) دانلود


دانلود

۸

خواب برادر مرگ

توی توئیتر نوشتم که دیروز و دیشب اینقدر به مرگ فکر کردم که امروز برادرش یعنی خواب ول کن ام نیست.

نمی دونم چی شده بود ولی از دیشب تا الان پنج شیش باره هی بیدار می شم به کارام می رسم و بعد یه ساعت می خوابم. حال جسمیم هم مثل روحیم شده.

۷

تلخی بی پایان...

توی پست قبل حس می کنم خوب حرفم رو نزدم و منظورم رو نرسوندم. گواه اش هم همون دو سه تا کامنت خصوصی و پیام تلگرامی که کلا یه چیز دیگه برداشت کرده بودند از حرفام. حتی این حجم بازدیدهای بدون نظر...

من الان مشکل مالی ندارم, از دوستام هم ناراحت نیستم و توقعی هم ندارم. که اون یه خورده غرغر کوچولو رو هم که از حد طبیعیش هم کمتره از فرط بی هم صحبتی اینجا نوشتم. پس لطفا نه قضاوتم کنید و نه نصیحت.

من فقط مشکلم با خودمه. این خودِ لعنتی خودم. که خیلی مزخرفه و هیچ امید و چشم اندازی نداره برا آینده ش. که دیگه نمی خواد خودش رو گول بزنه و دوست داره با تبر بیفته به جون زندگیش. در همین حد بی حوصله, بی اعصاب و ناراحت از خودش. فقط و فقط و فقط خودش...

که کاش تموم شه این تلخی بی پایان...

اسفند...

اسفند رو خیلی دوست داشتم و عزیزترین ماه بوده برام همیشه میون تمام ایام سال. اون شلوغیش، اون جریان داشتن زندگیش، اون حس غریبانه‌ی خاص‌اش و تمام زیبایی‌های دیگه‌ش. طوری که توی لیست فیلم‌های ایرانی محبوب من خیلیاشون توی حال و هوای اسفند می‌گذرند. که انگار اون حس غریبانه تنیده شده میون پلان‌ها و سکانس‌هاشون...

آره اینقدر دوستش داشتم که همیشه می‌گفتم اگر یه روز بخوام از دنیا برم دلم می‌خواد اسفند باشه. نمی‌دونم چرا ولی واقعا این رو دوست داشتم...

اسفند امسال اما بوی اسفند نداره. توی این شهر کوچیک انگار هیچ فرقی نداره این روزها با ماه‌های قبل و این غربت لعنتی هم که دیگه نگو ازش...

هرچند خیلی وقت بود توقع رو حذف کرده بودم از دوستی‌هام اما دوباره رو آوردم بهش. که ناراحتم. وقتی من پنج شیش میلیون پول به این و اون قرض دادم که مشکل هم داشتند خداییش. الان که حقوقم عقب افتاده و خیلی هم از موعد برگشت پول‌هایی که دادم گذشته وقتی ازشون سراغ می‌گیرم می‌گن چون نگفتی ما هم فکر کردیم لازم نداری و باشه تا هفته‌ی بعد جور می‌کنیم اذیتم می‌کنه. چون می‌شناسمشون می‌دونم پولم رو برمی‌گردونن فقط این حرفشون بد سوزوند من رو. هرچند هیچ منتی هم ندارم به گردنشون و اگر حساب کتاب‌هام اینجوری به هم نمی‌ریخت، از ندادن حقوق و یه اتفاق که باعث خرج شدن ته حساب اضطراریم شد. نمی‌گفتم بهشون هیچ‌وقت تا خودشون برگردونند، اونم مثل همیشه. ولی بازم می‌گم که این جمله اذیتم کرد. که انگار تمام شئون و جوانب دوستی‌هام اینجوری شده. ابوالفضل ناراحت نمی‌شه پس بگذاریمش اولویت چندم... ابوالفضل چیزی نمی‌گه پس بی‌خیال اون کاری که خودمون می‌خوایم رو انجام می‌دیم... ابوالفضل فلانه پس بهمان...

دیگه خسته شدم. من که دارم توی این غربت لعنتی هر روز می‌میرم پس چه احتیاجی به بقیه. بقیه‌ای که هیچ‌وقت اتومات کمک رسم نشدند (برخلاف خودم برای خیلیا)، این روزا حتی وقتی درخواستی هم بهشون می‌کنم با دو دوتا چهار تا کردن بی‌خیال من می‌شن...

واقعا خسته شدم. دلم نمی‌خواد بد باشم و بی‌تفاوت. اما واقعا دیگه این زندگی رو نمی‌خوام. بدون آرامش، بی‌هدف، بی‌انگیزه، بی‌دلخوشی،  حتی اسفندم رو هم ازم گرفتن... دیگه چه فایده...

پ.ن : در حال حاضر مشکل مالی حاد ندارم...

۲

تعطیلات در تهران

چهارشنبه توی تهران جلسه داشتم و سه شنبه از رئیسم خواستم یه راننده در اختیارم بگذاره که من رو ببره و برگردونه. چون آخر ساله و یه خورده حجم کارا زیاد شده راننده ها بیکار نبودن و یه جورایی خواست من رو بپیچونه که قبل تموم شدن حرفاش گفتم باشه بی خیالش خودم می رم. بعد انگار که خوشحال شده باشه گفت خب برو و پنجشنبه هم تهران بمون و نیا. اونم بدون مرخصی گرفتن! به گمونم فکر می کنه من تهران دوست دختری, نامزدی چیزی دارم و خواست حال بده بهم :))) 

چهارشنبه جلسه رو اومدم و می خواستم برگردم چون خودم هم کلی کار دارم. ولی یه سری برنامه پیش اومد که گفتم بهتره بمونم و برگشتن رو بی خیال شدم.

توی این چند روز هم خیلی خوش گذشت. چندتا آدم جدید رو دیدم و معاشرت داشتم باهاشون. از دوست دختر رفیقم گرفته که فقط یه بار در حد سلام علیک هم دیگه رو دیده بودیم و این بار کلی رفیق شدیم و نظرم کلا نسبت بهش برگشت! چون فکر می کردم آدم سرد و خشکی باشه ولی دقیقا برعکسش بود و کلی هم مهربون. تا یه دوست توئیتری که اتفاقی برخوردیم به هم و چقدر خوشحال شدیم از دیدن هم. هرچند طفلی داشت از سر کار برمی گشت و حسابی له و خسته بود ولی اون تایم کوتاه گپ زدنمون چقدر لذت بخش بود. و چند نفر دیگه...

در کل خوش گذشت این چند روز و بماند که استقلال هم برد دربی رو و حال مضاعفی هم داد بهم 😀 اما خب اون نکته ی خوبی که برام داشت این بود که گاردم نسبت به آدمای جدید شکسته و اذیت و عصبی نمی شم مثل چند وقت قبل توی ارتباطم باهاشون و شدم مثل قدیمای خودم. یا حتی شبیه شخصیت مجازیم که راحتم با آدما. که این چند وقت شخصیت واقعیم این طور نبود. این رو خیلی دوست داشتم, خیلی...

۴
چونان قاصدکی ریشه در باد دارم
بی‌ موطن، بی‌ مقصد، و بی مقصود
رهای رها