تلخی بی پایان...

توی پست قبل حس می کنم خوب حرفم رو نزدم و منظورم رو نرسوندم. گواه اش هم همون دو سه تا کامنت خصوصی و پیام تلگرامی که کلا یه چیز دیگه برداشت کرده بودند از حرفام. حتی این حجم بازدیدهای بدون نظر...

من الان مشکل مالی ندارم, از دوستام هم ناراحت نیستم و توقعی هم ندارم. که اون یه خورده غرغر کوچولو رو هم که از حد طبیعیش هم کمتره از فرط بی هم صحبتی اینجا نوشتم. پس لطفا نه قضاوتم کنید و نه نصیحت.

من فقط مشکلم با خودمه. این خودِ لعنتی خودم. که خیلی مزخرفه و هیچ امید و چشم اندازی نداره برا آینده ش. که دیگه نمی خواد خودش رو گول بزنه و دوست داره با تبر بیفته به جون زندگیش. در همین حد بی حوصله, بی اعصاب و ناراحت از خودش. فقط و فقط و فقط خودش...

که کاش تموم شه این تلخی بی پایان...

چونان قاصدکی ریشه در باد دارم
بی‌ موطن، بی‌ مقصد، و بی مقصود
رهای رها